ساختواژه
ساختواژه
پیدایش ساختواژه پیش از قرن بیستم
مورفولوژی یا ساختواژه یا چیزی که بدان در برخی موارد صرف نیز گویند، به مطالعه ساختار درونی واژه اطلاق میشود. این شاخه از زبانشناسی تا قرن نوزدهم هنوز یک شاخه مستقل از زبانشناسی به حساب نمیآمده است. در اوایل قرن نوزدهم در مطالعات تاریخی تطبیقی که بر روی زبانهای هندواروپایی انجام گرفت ساختواژه یعنی بررسی ساختار واژه ها نقش مهمی را ایفاء کرد. مطالعات زبانشناسان تاریخی عمدتاً روی واجشناسی و واژه های زبانهای هندواروپایی معطوف شده بود.
در همین سالها فرانتس بوپ[1] و یاکوب گریم که زبانشناسان تاریخی به حساب میآیند، به بررسی واژه و آواها (واجهای) زبانهای ژرمنی پرداختند و تطور این زبانها را نشان دادند.
ماکس مولر (Max Mueller)[2] تحت تاثیر آرا و اندیشههای داروین درباب تطور انسان، چنین ابراز داشت که با بررسی واژه میتوان تطور زبان ها ا نیز روشن کرد. همچنان که در زیست شناسی با بررسی فرم ارگانیسمها (morphology= ریختشناسی) میتوان سیر تحولی آنها را درک کرد و بدین سان میتوان منشاء زبان آدمی را دریافت. اما این نظریه مربوط به تکاملِ زبانها (Evolution) به سرعت به فراموشی سپرده شد.
در قرن بیستم برخلاف قرن نوزدهم که به ساختواژه نگاهی درزمانی میشده است، توجه زبانشناسان به واژه به صورت هم زمانی یعنی synchronic بوده است (در مقابل diachronic) این یعنی دیگر ساختِ واژه (word structure) در طی دورههای مختلف و سیر تحول آن بررسی نمیشده است، بلکه تنها در یک دوره مورد بررسی قرار میگرفت.
در قرن بیستم با شکل گرفتن ساختارگرایی آمریکایی، نگاه پیروان این مکتب به زبان نگاهی توصیفی شد. یعنی این که قصد این زبانشناسان تحلیل و توصیف زبان بود. آنها برای عمل توصیف، سطوحی را برای زبان در نظر گرفتند و این سطوح را سلسله مراتبی فرض کردند. این سطوح به شرح زیر است:
Semantic Level
Syntactic Level
Morphological Level
Phonological Level
این سلسله مراتب از پائین به بالاست، یعنی زبانشناس نخست باید تلفظ یا pronunciation را مورد بررسی قرار دهد، آنگاه word-Structure را و سپس نحو و بعد هم معنی پاره گفتارها (utterances) را. رعایت این سلسله مراتب الزامی بود و زبانشناس نمیتوانست که از اطلاعات سطح بالاتر برای تبیین و تحلیل سطح پائین تر استفاده کند. این مسئله را دکترین separation of levels گویند.
در اوایل قرن بیستم یعنی از سالهای 1920 الی 1945 عمده توجه زبانشناسان ساختگرای آمریکایی به واجشناسی و چگونگی وجه ممیز آن معطوف بوده است. این گونه بود که در این دوره نظریههای واجی شکل گرفت.
در سالهای پس از 1945 الی 1960 با تحقیقات کسانی چون بلومفیلد[3] و یوجین نایدا[4] به طور جدی به ساختواژه پرداختند. (شرح حال نایدا در پی نوشت شماره 4 آمده است.)
اصرار ساختارگرایان آمریکایی به جدایی سطوح یعنی separation of levels یک اشتباه فاحش بود. اما آنها توانستند نشان دهند که واژه از ساختار درونی پیچیده ای برخوردار است، و این مسئله در مورفولوژی از اهمیت زیادی برخوردار بود.
تا پیش از این عقیده غالب این بود که واژه واحد اصلی (basic unit یا واحد پایه) برای تحلیلهای واژه شناختی lexicological است، در حالی که ساختارگرایان آمریکایی نشان دادند که میتوان واژه را به واحدهای ریزتری به نام مورفیم (morpheme) که بدان در فارسی تکواژ گویند تقسیم کرد.
اما علت به وجود آمدن تکواژه morpheme در برابر واژه آن است، که زبانشناسان در اوایل قرن بیستم وقتی دریافتند که نمیتوان برای واژه تعریفی جامع و مانع بدست داد، دست به ابداع واژه دیگری برگرفته از زیست شناسی زدند که به نام morpheme متداول شد.
تعریف تکواژه (morpheme) و تمایز آن از واژ (morph) بعداً خواهد آمد و در اینجا فعلاً به بررسی هدف ساختواژه خواهیم پرداخت.
گفتیم تا پیش از ساختگرایی آمریکایی به ساختواژه با عنوان صرف نگاه میشده است. و صرف و نحو دو شاخه از دستور (grammar) محسوب می شده اند. اما ساختارگرایان مورفولوژی را به عنوان یک شاخه مستقل در زبانشناسی مطرح کردند.
یوجین نایدا (1949) هدف از زبانشناسی را " مطالعه تکواژ ها و آرایش آنها در واژه سازی" میداند. ساختگرایان آمریکایی به جای اصطلاح morphology اصطلاح morphemics را استفاده کردند. این اصطلاح بدان منظور استفاده شد تا مشخص کننده مطالعه همزمانی واژه باشد. (synchronic linguistic study).
تا پیش از ساختارگرایان ساختواژه محدود بود به صرف یا inflection. در حالی که بحث صرف یا inflection خود بخشی از ساختواژه است. مورفولوژی morphology اصطلاحی است که بودوئن دو کورتنه(1845-1929)[5] برای نخستین بار در زبان شناسی باب کرد.
زبانشناسان ساختارگرای آمریکایی در توصیف واژه به مشکل برخوردند. تا قبل از به کار گیری اصطلاح morpheme [این اصطلاح با morph تمایز دارد]، سه تعریف از واژه ارائه شده بود که عبارتند از:
1- واژه آن عنصر نوشتاریست که در میان دو فاصله قرار دارد.
2- واژه آن عنصر زبانیست که بین دو درنگ [درنگ گفتاری] قرار دارد.
3- (تعریف بلومفیلد) واژه که یک minimal free form یعنی "صورت آزاد کمینه" است، آن واحد زبانی است که در پاسخ به یک پرسش زبانی ارائه شود. (این تعریف اگرچه جامع است اما مانع نیست و میتواند موارد زیادی به غیر از واژه را نیز شامل شود.)
تعریف بلومفیلد از واژه کاملاً نشانگر تاثیری بود که ساختارگرایان از مکتب روانشناسی رفتارگرایی گرفته بودند. یعنی همان بحث محرک و پاسخ.
با توجه به این که تعریفهای موجود از واژه نمیتوانست آن را از دیگر واحدهای زبانی متمایز سازد، و این تعاریف کاربرد مناسبی نداشتند، تکواژ (morpheme) مطرح شد.
تکواژ عبارت است از کوچکترین واحد زبانی که یا دارای نقش دستوری باشد، یا دارای معنا. برای مثال واژه دانشمند را میتوان به اجزای تشکیل دهنده آن بدین صورت تقسیم کرد: دانش + مند؛ حال میتوان دانش را نیز به اجزاء سازنده ان یعنی دان + ش تقسیم کرد. دان+ش+ مند تکواژ های تشکیل دهنده دانشمند هستند و دیگر هم نمیتوان این عناصر زبانی را به اجزاء کوچکتری تقسیم کرد که معنا داشته باشند یا نقش دستوری داشته باشند. برای مثال تکواژ "مند" اگر به اجزاء کوچکتر آن تقسیم شود یعنی م، ن، د دیگر این اجزاء نه معنا دارند و نه نقش دستوری را ایفاء میکنند. در مورد "ش" باید گفت که یک پسوند اشتقاقی است و نقش دستوری را ایفاء میکنند. Grammatical role.
پس از این دوره اصطلاح تکواژ و ساختواژه تکواژ- بنیاد (morpheme-based) جای خود را باز کرد. البته لازم به ذکر است که تکواژ نیز در برخی زبانها که آرایش خطی ندارند، مانند عربی که آرایش ساختواژی آن لایهایست، با مشکل روبرو شده است، و در اینجا مورد بحث قرار نخواهد گرفت.
در اینجا تذکر یک نکته ضروریست و آن این که سوسور از چیزی به نام تکواژ نام نبرده است، بلکه به نشانه اشاره کرده است.
حال که به بحث تکواژ رسیدیم، باید چند اصطلاح توضیح داده شوند.
Lexeme : (واژه قاموسی) اصطلاحی است که برخی از زبانشناسان به کوچکترین واحد ممیز در نظام معنایی یک زبان اطلاق میکنند. علت آن که Lexeme را واژه قاموسی مینامند آن است که این واحدهای زبانی به عنوان مدخل یک واژه نامه به کار میروند. باید توجه داشت که Lexeme (قاموس واژه) ماهیت انتزاعی دارد. یعنی واحدی مجرد است که تظاهر و نمود عینی آن به صورت grammatical variant میباشد. برای مثال قاموس واژه CAT که یک قاموس واژه است، میتواند به صورتهای Cats (صورت جمع) Cat's (ترکیب اضافی) در زبان به طور عینی به کار رود. پس ما یک قاموس واژه CAT داریم که انتزاعی است، و به صورتهای عینی مختلف که بدانها grammatical words (صورتهای دستوری) گوئیم تجلی پیدا میکنند. مثال دیگر فعل رفتن در فارسی، که به صورت "رفتن" در قاموس یا واژه نامه درج میشود، اما میتواند صورتهای واژگانی مختلفی را به خود بگیرد: رفتم رفتی رفت میرفتم رفتیم و الی آخر. این صورتهایی که تصریف میشوند صورتهای دستوری قاموس واژه هستند.
Morpheme: (تکواژ) از تکواژ تعاریف متعددی شده است، اما معروف ترین آن عبارت است از: "کوچکترین واحد زبانی که دارای معنا یا نقش نحوی باشد. تکواژ نیز مانند Lexeme یک واحد انتزاعی است، و تظاهر آن morph (یا واژ) است. این یعنی یک تکواژ میتواند چندین نوع بازنمود (واژ) داشته باشد. برای مثال تکواژ گذشته ساز در انگلیسی که چندین بازنمود دارد که عبارتند از /t/، /d/ و /id/ این صورتهای مختلف بازنمود تکواژ گذشته ساز که با توجه به بافتی آوایی که در آن قرار میگیرند تغییر میکنند، واژهای تکواژ گذشته ساز انگلیسی هستند.
Allomorph (تکواژ گونه) اگر یک تکواژ چندین واژ داشته باشد، یعنی بتوان آن را به چند صورت بازنمود، در این صورت به این واژ های مختلف تکواژ گونه میگویند.
بگذارید کمی بیشتر به بحث تکواژ بپردازیم و این که چگونه میتوان تکواژ ها را در بافت زبانی تشخیص داد:
تعریف تکواژ از نظر بلومفیلد: گفتیم که بهترین تعریف از تکواژ آن است که آن را واحد کمینه (minimal unit) زبانی بدانیم که دارای نقش دستوری یا معناست. اما تعاریف دیگری هم وجود دارد که اطلاع از آن از نظر سیر بررسی تکواژ مفید خواهد بود:
تعریف بلومفیلد(1933): آن صورت زبانی که هیچ شباهت نسبی آوایی- معنایی با دیگر صورتها نداشته باشد را تکواژ گویند.
تعریف انگلیسی آن که ترجمهاش در فوق آمد به قرار زیر است:
"A linguistic for which bears no partial phonetic-semantic resemblance to any other form is a morpheme"
هاکِت (Hackett، 1958) تعریف دیگری از تکواژ بدست داده است که البته مشکلی دارد و آن این که مانع نیست و میتواند شامل اصطلاحهای زبانی (idioms) نیز شود.
هاکت میگوید " تکواژ ها کوچکترین عناصری هستند با تنها یک معنای یکپارچه که در گفته(utterance)[1] های یک زبان به کار میروند." گفتیم که این تعریف این مشکل را در بر دارد که میتواند شامل حال اصطلاحات زبانی هم بشود. برای مثال در انگلیسی kick the bucket به معنای مردن است. مثال دست افشاندن از دنیا: مردن. دست افشاندن از دنیا یک عبارت یا اصطلاح زبانی است که کل آن یک معنای یکپارچه را در بر دارد، و از طرفی هم نمیتوان آن را به واحدهای کوچکتر از خود تفکیک کرد، چرا که این کار باعث میشود معنای ناشی از آن که "مردن" باشد از آن مستفاد نشود. پس کوچکترین واحد معنا دار هم هست.
[1] برای درک تفاوت Utterance، Sentence، و proposition در زیر توضیح هرکدام میآید. این سه واحد مختلف هستند که اگرچه از برخی نظرها شبیه اند اما تفاوتهایی دارند که در بخشهای مختلف زبانشناسی به کار میروند.
Utterance : که در زبانشناسی عموماً از آن با نام" گفته" یاد می شود. یک واحد فیزیکی است. یعنی واحدی گفتاری که در ابتدا و انتهای آن مکث (Silence) وجود دارد. در ضمن این را بدانید که درنگ یا Pause یک پدیده روانشناختی است. گفتیم که پاره گفتار یک واحد فیزیکی است و بخشی از گفتار که در اغاز و انتهای آن سکوت وجود دارد. مثلاً ما می توانیم با تکرار " علی حسن را زد" بارها گفته تولید کنیم. یعنی از این جمله هزاران گفته می توانیم تولید کنیم، که تنها تفاوتش با پاره گفتار قبلی در تولید فیزیکی آن است.
Sentence: جمله بر رغم پاره گفتار یک واقعیت فیزیکی و عینی نیست، بلکه ماهیتی است انتزاعی(Abstract) و زنجیره متوالی از واژگان است که بر اساس قواعد نحوی با هم همنشین شده اند. جمله واحدی ایست که در مطالعات نحوی مورد استفاده قرار می گیرد.
Proposition: پس از آن باید واحد معناشناختی را معرفی کرد و آن گزارهProposition) ) است. این واحد را چون از اصطلاحات کلیدی در معنا شناسی است باید خوب درک شود. برای همین هم تعریف انگلیسی گزاره در این جا آمده است:
A Proposition is that part of the meaning of the utterance of a declarative sentence which describes some state of affair
(عکس وبلاگ: لوگوی زبانشناسی)